لالـه ايرانی

Monday, January 30, 2006

از دوست


اين غزل زيبا را دوست ناديده ام فرهنگ برای من سروده و فرستاده اند. فرهنگ عزيز دير زمانی است که به من لطف دارد و با نامه هايش غربت را برای من آسان کرده است.

چون تو نديده هيچ که، در لاله زارها
لاله تو کيستی ز کدامين بهار ها

بوديم ما و غصه و......... آنگه تو آمدی
وزياد ما برفت همه گير ودارها

اکنون برای تو همگان سوت می کشند
حتی در ايستگاه برايت قطارها

قد می کشد برای تو سروی کنار کوه
لب می شوند سرخ برايت انارها

حتی هلال ابروی تو ماه می شود
گيسو به روی شانه ی تو آبشارها

ای رودبار ِ شعر تو از بلخ تا حجاز
دل برده ای زتهران تا قندهارها

سعدی تمام حسن تو را در غزل نگفت
باشد که تا بگوييم ، ما تازه کار ها

Friday, January 27, 2006

تـــلاطـم عشـق


جان جوان مانده از جوانی تو
دل روان است از روانی تو

لاله شاداب مانده و سرشار
زير باران مهربانی تو

آتش و آب می شود دل من
پيش لبخند اسمانی تو

خواب زاينده رود را ماند
خواب چشمان اصفهانی تو

گرم و سرشارم و هميشه بهار
زير فواره ی جوانی تو

من و شبها و شعرخوانی ها
تو و انديشه های آنی تو

غزلی تو ، چه لذتی دارد
گاهگاهی دو باره خوانی تو


باز غوغای تازه‫ای کرده است
در دلم عشق جاودانی تو

زده ام در هوای تو پيوند
زندگی را به زندگانی تو

اين چنين است کز تلاطم عشق
جان جوان مانده از جوانی تو

Wednesday, January 11, 2006

گــــــــنـاه؟


بيا، گــــــناه ندارد بـهم نــگاه کنيم
و تازه….، داشته باشد، بيا گناه کنيم

نگاه و بوسه و لبخند اگر گناه بوَد
بيا که نامه اعمال خود سياه کنيم

بيا به نيم نگاهی و خنده ای و لبی
تمام آخرت خويش را تباه کنيم

نگاه، نقطه آغاز عا شقيست، بيا
که شايد از سر اين نقطه عزم راه کنيم

سپس بساط قرار و گل و محبت را
بدست يکدگر اين بار روبراه کنيم

به شور و شادی و شوق و شراره تن بدهيم
و بار کوه غم از شور عشق کاه کنيم

و خوش خوريم و خوش بگذريم و خوش باشيم
و تف بصورت انواع شيخ و شاه کنيم

و زنده زنده در آغوش هم کباب شويم
و هرچه خنده، به فرهنگ مرده خواه کنيم

اگر بخاطر هم عاشقانه برخيزيم
نمی رسيم به جايی که اشتباه کنيم

برای سرخوشی لحظه هات هم که شده است
بيا، گناه ندارد به هم نگاه کنيم