ديدار تو
مرا از شنبه ها آغاز كن ، از جمعه بيزارم
و اينجا از دوشنبه تا غروب جمعه بيمارم
شود آيا شبی بار دگر بار سفر بندم
که دلگير و خراب و خسته از اين جمعه بازارم
من از تعطيل چشمان شما.....نه....بر نمي گردم
نگاهت می برد، پس من كيم تا دست بردارم ؟
تو پنهان شو و من چشمان خود می بندم و... آنگاه
در آغوش بيا. باشد؟ . . . بگو تا چند بشمارم؟
نگاه بی گناهت در دلم آغاز اوجی شد
كه می دانم نگردد قله اش هرگز پديدارم
تو را می بينم و _ بيهوده شايد _ در هوای تو
هزاران آرزو در دل، من ِ ديوانه مي كارم
برايم هفته از ديدار تو ، آغاز مي گردد
مرا از شنبه ها آغاز كن ، از جمعه بيزارم