با دوست
داشتم می بريدم؛ از زندگی، از شعر، از درس و دربدری که پيامهای " شقايق"، اين دوست ناديده فرهيخته را دريافت کردم و حالا مانده ام که چه خلق و خوی دلپسندی دارد اين آقا. گفتم آقا، چون می دانم که مرد است. مردی ميانسال و شاعر و کارکشته و دلسوخته، اما اهل زندگی و شادی و زيبايی.
اين آخرين شعرش را که برای من فرستاده است در اينجا می گذارم که شما هم بخوانی. بی عيب است و همين در اين روزگار وانفسا چيز کمی نيست.
ای لاله پیش پای تو دریای نور باد
وآن «پرتگاه بغض» ز جان تو دور باد
گفتی : «هزاره هاست که تنها نشسته ای!»ـ
تنها ئی ات غیاب مباد و حضور باد !ـ
ره می برد به دل سفر مهر و دوستی
گو روزگار سدّ و فضا بی عبور باد!ـ
خشم و خروش ما همه از روزگار ماست
بادا که بانیانش از اهل ِ قبور باد!ـ
ما را برای شادی و مهر آفریده اند
دشمن نخواست ، بو که جهانش تنور باد
در خود فرو نمی شود آن دل که عاشق است
با دشمنان بگوی که چشم تو کور باد!ـ
کشتی کن از وجود عزیزی که در تو زیست
غم دور ، و شور زندگی ات باغرور باد!ـ
شقایق