لالـه ايرانی

Wednesday, January 17, 2007

دريافت

،يک سر اين رشته گم شده ست، و چيزی
جايی نا گفته مانده است، و اکنون
!!ما در خانه های خويش غريبيم

يک سر اين رشته در کلاله فرداست
در دل خورشيد
در نفس نازک نسيم بهاری
در دل انديشه های روشن درياست
در دل روياست
يک سر اين رشته خوابهای من و توست

ما؛ من، تو، شما.......چگونه بگويم؟
با هم بيگانه ايم و سخت غريبه
چيزی از آن همه گذشته نمانده ست
اينک ما؛ من، تو، شما،
هزار گروه ايم

انگار...روزی قرار بود که با هم
پنجره ها را بروی شب بگشاييم
انگار، ....اما
يک سر ِ اين رشته گم شده است
و اکنون
ما در روزگار خويش غريبيم

1 Comments:

At 5:55 PM, Anonymous Anonymous said...

خيلی شعر عميقيه. تاريخ ما رو خلاصه کردی توی اين شعر. دمت گرم.

 

Post a Comment

<< Home