لالـه ايرانی

Sunday, June 10, 2007

درکنــــار هم


دوستان، دوستان، درنگ کنيد
زخم اين بار واقعاً کاريست
و ببخشيد اگرکه شعرم باز
مثل بارگذشته تکراريست

ما چگونه برای هم باشيم
وقتی از هم هميشه بيزاريم
بهتر از من شما که می دانيد
همچنان عصر، عصر بيزاريست

دستهای مرا بگير ای دوست
دست خود را گذار در دستم
باش تا در کنار هم باشيم
آنچه با نام ماست کفتاريست

چاره ای نيست، چادری برسر
سر به سر می گذارمش يکسر
روز و شب آنچه می رود برما
همه از دردهای ناچاريست

زن که باشی اگر دلت خواهد
- چی ميگی، دل بخواهی است مگر؟
دل کجا؟ زندگی کجا؟ اين جا
زندگی نيست چارديواريست

قصه ای تازه نيست، می دانم
تا جهان بوده اين چنين بوده ست
تا چنين است و می تواند بود
زيستن در جهان گرفتاريست

گاه برق جرقه ای زيبا
می نوازد مشام خاطره را
گاه روی دوچرخه ای کوچک
شادی کودکانه ای جاريست

ولی آدم بزرگها انگار
با حساب و کتاب می خندند
گريه هايشان عجيب نامفهوم
خنده هاشان نشان بيماريست

من تو را سخت دوست می دارم
اين کجايش گناه دارد و ننگ
دستهای مرا بگير و ببر
اين چه شکلی ز معصيت کاريست

2 Comments:

At 6:25 PM, Anonymous Anonymous said...

bah bah,hamisheh ghaafel gir mikoni....har vaght sheare taazeh-e az toe khaandam, fekr kardam in behtarin sheare toe-st...haalaa digar motaghaa-ed shodeh-am ke zibaa tarin shearat raa hanooz nagofteh-e...mamnoon az neveshtane shear be horoofe farsi...baa aarezooye raahahi baraaye zendagi-ye por baarat...karim.

 
At 10:26 PM, Anonymous Anonymous said...

you are very good. write more. I liked it.
golnaz

 

Post a Comment

<< Home