مردی که آبروی جهان بود
(برای محمد مصدق)
از جنس ما نبود
اگربود
خود را به آب و آتش می زد
تا زخمهای تاريخی را
با قصه های کهنه بپوشاند
از جنس ما نبود
اگر بود
با يک اشاره از نفس ديو می رميد
خود را به آب و آتش زد، اما
تا دود ِ ديو شعبده ما را رها کند
تا ما صدای ساده خود باشيم
در کوچه های تنگ دل ما چه می کند
مردی که آبروی جهان است
مردی که اهالی فرداست
2 Comments:
excellent poem.
Aziz Laleh e mehraban,
Thanks for your beautiful poem remembering Mossadegh.
It is imperetive to remember tall souls of this tormented land. Perhaps in doing so, collectively we can empower ourseleves for dawn of better days.
Your work is lovely. I enjoy connecting with your world.
You inspire, encourage, and shed light. I wish you all the best.
Take care, cheers,
Ali
ali.houshyar@yahoo.com
Post a Comment
<< Home